امشب افکار پریشونم رو بغل کردم و روی تخت آروم خوابوندم
در حالیکه نوازشش می کردم ، دستم را لابلای موهای مشکی اش که تارهایی ازش سفید شده بود ،می کردم
دلم براش می سوخت و با صدایی لرزان براش لالایی می خوندم
لحاف را آروم روش کشیدم و احساس کردم خوابید
نفس عمیقی کشیدم و گفتم خدا رو شکر امشب خیلی بیقراری نکرد و خوابش برد
ساعتی گذشت...
لحاف رو آروم کنار زدم که به آهستگی ببوسمش و بگم جانم غصه نخور و آسوده بخواب که دیدم صورتش غرق گریه است و گفت:
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند که بگویم بهترم
سکوت کردم و....
بچه ها تو کلاس آتش نشانی بهشون گفته بودند که
فاصله بین حماقت و شجاعت یک قدم است!
خیلی خوشم اومد و دیدم چقدر درسته و توی لحظات بحرانی این اتفاق خیلی راحت می تونه بیفته !!ولی هستند کسانی که در آرامش هم ، چنین اشتباهی می کنند و سوالی تو ذهنم بوجود اومد اینکه: آیا شجاعت به نوعی حماقت نیست و یا اینکه شجاعت مشوب به حماقت نیست؟
چه دنیای عجیبیه؟
چه اسمایی برای روز و شباش میزاریم!
شب آرزوها!
آیا شبای دیگه نمیشه آرزویی کرد؟
یعنی چنین شبی درای آسمون به قول معروف بازه و حاجات روا میشه؟
گاهی دلم میخواد به تموم این حرفا پشت پا بزنم و بگم لطف و رحمت خدا وند رو زمانمند و مکانمند نکنید چرا که خودش گفته
ادعونی استجب لکم
پس روز و ساعت خاص نداره همین که اراده خواستن بکنی ، بهت داده میشه
ولیکن نمیخوام به روایات هم بد بین بشم حتما حکمتی در بعضی ساعات و روزا هست که ما ازش بی خبریم!
به هرحال دعای من توی این شب بزرگ اینه که: هیچ آرزویی نداشته باشم ،چرا که آرزوها دست نیافتنی هستند و به جاش زندگیم پر از امید بشه که دست یافتنیه
وامیدوارم به زودی امید همه ما شیعیان ظهور آقا امام زمان باشه
چرا که با محقق شدن این امید ، تموم عالم و آدم به خواسته ها و... می رسند
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
این روزا تو دفتر مشاوره چه چیزایی می شنوم
چی به سر ما آدما اومده
گاهی بغض می کنم
گاهی حرص می خورم
گاهی زبونم از شنیدن بعضی حرفا بند میره و پشت میز کپ می کنم
اشرف مخلوقات بودنمون کجا رفته؟
تقلیل بنیان خانوادگی به...؟؟؟!
کشور جمهوری اسلامی به....؟؟؟!
فکر می کنم که
خوب و بد رو از روی چی دیگه میشه تشخیص داد؟
دیگه نه برای ریش ، نه برای چادر حرمتی نمونده؟
همه چیزا جایگاه اصلی خودشون رو از دست دادن!
به قول ؟ «آخونده به جای رفتن به حوزه و مسجد داره ساختمون سازی می کنه»
آقای کت و شلواری توی حوزه ها استاد نمونه میشه!
دانشجوه به جای کتاب خوندن داره توی توالت دانشگاه آرایش می کنه!
خانمه به جای محبت به شوهرش داره کیک می پزه ببره توی پارک برای دوست پسرش !
آقاه به جای پرداخت کرایه خونش، برای سالگرد دوستیش با دوست دخترش هدیه می خره!
آقاه به خانمش تهمت می زنه و خانمه به شوهرش!
زن و شوهرا ی بچه دار خیلی باوفا و صبور ،فقط برای حضور اضافه ی بچه هاشون از هم جدا نمیشن و همدیگه رو تحمل می کنن!
زن و شوهرای جوان برای تفاوت عقیده در لباس مهمونی به راحتی از هم جدا میشن!
جوان ها برای یک صدای بلند پدرشون از خونه فراری میشن و بعدش هم معتاد میشن!
توی کشوی محل کار آقایون حتما گوشی موبایل یدک پیدا میشه!
روی گوشی خانما حتما پسورد گذاشته میشه!
دختره میگه از پنجم دبستان با پسرا رابطه ی نامشروع داشتم...
پدر به دختر...
شوهر خواهر به خواهر زن....
دیگه نمی نویسم چون....
و هزار هزار اتفاق عجیب غریب دیگه توی خانوادهامون
چی شده؟ آفت کجاست؟ کی می تونه آسیب شناسی واقعی کنه؟
جدا خدا بهمون رحم کنه
فکر می کنم که
یکی از جمله های سقراط رو که با تموم وجود درک کردم اینه:
زندگی نا آزموده ،ارزش زیستن ندارد
مطالب قدیمی تر » « مطالب جدیدتر